سلام به روی ماهتون، خوبید?منم خوبم اگه مدتیه که نیستم واسه اینه که خیلی سرم شلوغ بوده کلی ماجرا هست که میخوام واستون تایپ کنم      گفته بودم که یه آزمون قرآنی دارم???نه???!!!!ای بابا !!!!حواستون نیستا!!!!حالا منو بگو که واسه ی برتر بودن ترکوندم حسابی کتاب و زیر و رو کردم، با حال خوبی تاختم به سمت محل برگزاری امتحانات، اما چشمتون روز بد نبینه هیچ وقت ایشالله، پا که گذاشتم به محوطه، حسابی جا خوردم. دیدم ای دل غافل همه ی داوطلبا دارن کل کتابو میخونن و دوره میکنن  وای اگه بدونید من چه حالی شدم اون لحظه نگو و نپرس داشت گریه ام می‌گرفت آخه طبق روال سالهای گذشته مرحله اول همیشه از نصف کتاب سوال طرح میشد حالا منو بگو واقعا حالم گرفته شده بود خواستم امتحان ندم و برگردم خونه که با خودم گفتم حالا هم فاله و هم تماشا برو امتحانت و بده تا اینجا اومدی دیگه.  امتحان دادم و سوالهایی که از نیمه ی دوم

کتاب بود رو با دانش قبلی وبه مدد قوی بودن پایه ی عربیم پاسخ دادم   ناامید برگه مو تحویل دادم روانه ی خونه شدم خیلی متاسف بودم چون واقعا احساس میکردم تلاش بیهوده ای رو انجام دادم  ناگفته نمونه که کمی هم به شوشو پریدم آخه شاید اگه کمی حواسشو جمع میکرد توی محل کارش از این موضوع آگاه میشد که کل کتاب رو باید میخوندم واسه ی امتحان -ناگفته نمونه که این آزمون از سمت محل کارشون مدیریت و برنامه ریزی میشه- به هر حال اون روز گذشت و فردا شوشو زنگید به مسوول امتحان واسه ی آمارگیری وبا کمال تعجب شنیدیم که من رتبه ی سوم رو آوردم باورم نمیشد کلی خوشحالی کردم و از اونجاییکه آدمی کلا حریصه افسوس خوردم واسه ی عدم کسب رتبه ی اول.  هنوز که هدایامونو ندادن ولی امیدوارم خیلی تاخیر نکنن توی این امر مهم.  بگذریم.  باید برام بخوابم آخه فردا صبح میخوام برم  پارچه بدم به خیاط واسه ی عروسی پسر خالم لباس بدوزه  بعد از ظهر هم ماشین بافندگی رو که سفارش دادم میخوان بیارن، به امید خدا از ۴ شنبه یعنی پس فردا  کلاس بافندگی با ماشینم شروع میشه. اونقد سرم شلوغه یه جورایی که اصلا نه وقت دارم ونه حوصله که خودم و واسه ی مرحله ی دوم مسابقات آماده کنم ۵ یا ۶ روزه دیگه آزمونشه ولی من کارای مهمتری دارم خدایا به امید تو.شبتون پرتقالی.

                            


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیامتحانقرآنرتبههدیه

تاريخ : سه شنبه 3 شهريور 1394 | 1:37 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام به همتون همه ی شما دوستای گلم که با کامنت هاتون منو شرمنده میکنید چشمکالان صورتتون شطرنجی میشه, میدونمآرامولی خب چه میشه کرد گاهی گله گذاری فقط نتیجه ی عکس میده .بی خیال من امروز انقد خوشحالم که دوست داشتم این حس رو توی وب هم منتقل کنم.همونطور که میدونید من 3 شنبه یه امتحان سخت داشتم ولی با تلاشی که کرده بودم با اعتماد به نفس بالام سر جلسه حاضر شدم .چشمتون روز بد نبینه ...واقعا امتحان سختی بود.من که فول بودم بازم باید کاملا تعمق میکردم.بالاخره برگه رو تحویل دادم و زدم بیرون.هیچ نوع پیش بینی نمیتونستم کنم در مورد رتبه آوردنم.باید تا شب دندون روی جیگر میذاشتم تا بهمون خبر بدن .اما دریغ از کوچکترین نشانه وتماس.خیلی شب بدی بود.انقدر بی حوصله شده بودم که تصمیم گرفتم فردا که اختتامیه هست نرم.حتی برای گرفتن جایزه ی عمومی.

صبح شد ومن که تلاشم رو بی ثمر دیده بودم روی تختم گوله شدم و شروع کردم زار زدن .حالا گریه نکن کی گریه کن گریهفریادانقد داغ بودم که اصلا متوجه چشمای متعجب پارسا نبودم که با بقچه ای از سوال بم خیره شده بود .با بی حوصله گی بلند شدم تا صبحونه ی پسرک نازم و بدم بخوره, خودم که اصلا میل نداشتم شوهری هم که سر کار بود.روز خوبی نبود آدم وقتی تلاش میکنه واسه ی اول شدن خوش نداره کسی رو دستش بلند شه ولی خب چه میشه کرد دیگه تا بوده همین بوده ,کاریشم نمیشه کرد.

امروز صبح با زنگ تلفن از خواب بیدار شدم فک کردم شوهریه ,طفلی کلی هم از دستش ناراحت شدم که آخه مگه الان وقت زنگ زدنه ؟؟مرددشب مهمون داشتم واسه ی همین سریع مشغول شدم به انجام کارای خونه که تمومی هم نداره .به شوهر جوونم زنگیدم تا ببینم کاری داشت بام یا نه ... گفت نه دلم واست تنگیده بود خواستم حالت و بپرسم ... منم میخواستم شروع کنم غرغر زدن که دلم نیومد . با خودم گفتم حالا که محبتش گل کرده تو ذوقش نزن این جوری بهتره.تلفن و قطع کردم و مشغول کارام شدم .نگو شیطون میخاسته بیاد خونه غافلگیرم کنه...

ساعتی گذشت ومن منتظر شوهر خوبم بودم تا ناهارو باهم بخوریم آخه 5 شنبه ها میاد خونه .توی قاب در که ظاهر شد  مثل همیشه رفتم استقبالش احساس کردم نگاهش تحسین برانگیز بود به طرز خفنی .جالبه که من حتی فرصت نکرده بودم موهامو شونه کنم .رفتارش جالب بود انگاری میخواست سورپرایزم کنه توی این کار به شدت متبحره ناقلا...از پشت غافلگیرم کرد و یه دفعه لوح تقدیرو گرفت جلوی چشمم همراه به یه کارت هدیه که مبلغ قابل توجهی توش پول بود .چشام داشت از هیجان میترکید .گفتم شوووهر جونیم مگه من رتبه آوردم ؟؟؟؟؟؟؟؟متعجبگفت بعله خانومم .ومن دیگه داشتم میترکیدم................بماند که اون لحظه چه واکنشی از خودم نشون دادم...........خجالتی

واسه ی همین خیلی خوشحالم البته باید بازم بشینم بخونم واسه مرحله ی کشوری.2 هفته ی دیگه برگزار میشه .واسم دعا کنید تا بتونم توی اون جا هم رتبه بیارم.

قبل از رفتن باید یه خبر تاسف برانگیز رو هم بگم بعد برم .کام من که تلخ شد از شنیدن این خبر توی اخبار ساعت 2.استاد ناصر کاتوزیان پدر علم حقوق ایران امروز درگذشت.خیلی ناراحت شدم.استاد فوق العاده ای بود هر چند با ما تدریس نداشت ومن در مقام شاگردی ایشون نبودم ولی کتاب هاشون جزئ واحدای درسیمون بود .واقعا قلم بی نظیری داشت در کنار علم وسیعش.خدا رحمتش کنه.آمین.


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیرتبه امتحان خوشحالناصر کاتوزیانپدر علم حقوق

تاريخ : پنج شنبه 13 شهريور 1393 | 15:46 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن